بوستانی است در این نزدیکی
پشت دروازه ی ادراک سحر
در گذر از پس پرده ی یک پرتو ی نور
که تابیده به یک خمره ی مهر
بعد گذشتن از رفع عطش در شوق ابیاری گل
در چشمت میشود دور نگاهی روشن
و چمن زاری زیر دیدن یک گل در بوته ی خار
چشم اسمان ان جا باز است
و یک دسته غنچه
پس بکش دست نوازش بر گل وببین که او نزدیک است
در همهمه ی پیچش باد
ان جاست که باران مي ايد
و تشنگیت رفع شدنی است به یک کاسه ی نور
در بوستانی که نزدیک است
اب پیداست
پشت دروازه ی ادراک سحر
در گذر از پس پرده ی یک پرتو ی نور
که تابیده به یک خمره ی مهر
بعد گذشتن از رفع عطش در شوق ابیاری گل
در چشمت میشود دور نگاهی روشن
و چمن زاری زیر دیدن یک گل در بوته ی خار
چشم اسمان ان جا باز است
و یک دسته غنچه
پس بکش دست نوازش بر گل وببین که او نزدیک است
در همهمه ی پیچش باد
ان جاست که باران مي ايد
و تشنگیت رفع شدنی است به یک کاسه ی نور
در بوستانی که نزدیک است
اب پیداست